نمی دانم چراتنم میلرزد وقتی صحبت زتومیشود،نه ازترس حضورت نیست ازآرزوی به تورسیدن است ازشایدهاوبایدها و ازاینکه نمیدانم داشتنت رو عاشقانه اشک بریزم یادوریت را . . . .
نمیدانم چرا بیمارم امشب / سکوتی خفته در گفتارم امشب غم اشک دلم آهسته میگفت / پریشان از فراق یارم امشب . . . . . . . . . .
یک روز رسد غمی به اندازه کوه / یک روز رسد نشاط اندازه دشت افسانه زندگی چنین است گلم / در سایه کوه باید از دشت گذشت . . . . . . . . . . . . . . .
مهربانیت را با دلم پیوند زدم تا از دور بودن را احساس نکنم اما باز دلتنگم . . . . . . . . .
من خوبم...!عاشق نیستم ...فقط گاهی وقتا که حرف تو میشه دلم تنگ میشه این که عشق نیست...هست؟ . . . . . . . . . .
نفست باران است دل من تشنه ی باریدن ابر دل بی چتر مرا مهمان کن . . .
معلم زبان می گوید: همه ی فعل های خواستن با to می آیند .. من ... بی تو ... هیچ فعلی را نمی خواهم